بلاتکلیفی - هادی خرسندی



بلاتکلیفی

*

شب سیاه است و سحرگاه بلاتکلیف است

مهر غایب شده و ماه بلاتکلیف است

*

در غم مام وطن غرقه به اشکم، اما

بر لب خسته من، آه بلاتکلیف است

*

خر رسیده ست به مشروعه خود، با این حال

بین این یونجه و آن کاه بلاتکلیف است

*

آن خدائی که بُود لَم یَلِد و لَم یولد

وسط اینهمه الله بلاتکلیف است

*

بینوا خستهء نادانِ به حضرت مؤمن

منتظر بر لب یک چاه بلاتکلیف است

*

بر سر سطل زباله پسری جوینده

در پی لقمه دلخواه بلاتکلیف است

*

بین این دسته و آن حزب و فلان کارشناس

سیل فحش و بد و بیراه بلاتکلیف است

*

در پس آن جلسه، بال زنان قُقنوسی

گفت این هیئت آگاه، بلاتکلیف است

*

رهروی که خود او غرق بلاتکلیفیست

عذر آورده که این راه بلاتکلیف است

*

بین آرامش و درگیر شدن با مشکل

بگمانم پسر شاه بلاتکلیف است

*

رفت هر فرصتی از دست و نشد کاری راست

چونکه ملت به بزنگاه، بلاتکلیف است

*

شهر قصه ست و ندانم که چرا شیر ژیان

نزد بوزینه و روباه بلاتکلیف است

*

تا به تکلیف خود، افراد نیایند به صف

هادیا، خلق وطنخواه بلاتکلیف است

*

No comments: