بلاتکلیفی
*
شب سیاه است و سحرگاه بلاتکلیف است
مهر غایب شده و ماه بلاتکلیف است
*
در غم مام وطن غرقه به اشکم، اما
بر لب خسته من، آه بلاتکلیف است
*
خر رسیده ست به مشروعه خود، با این حال
بین این یونجه و آن کاه بلاتکلیف است
*
آن خدائی که بُود لَم یَلِد و لَم یولد
وسط اینهمه الله بلاتکلیف است
*
بینوا خستهء نادانِ به حضرت مؤمن
منتظر بر لب یک چاه بلاتکلیف است
*
بر سر سطل زباله پسری جوینده
در پی لقمه دلخواه بلاتکلیف است
*
بین این دسته و آن حزب و فلان کارشناس
سیل فحش و بد و بیراه بلاتکلیف است
*
در پس آن جلسه، بال زنان قُقنوسی
گفت این هیئت آگاه، بلاتکلیف است
*
رهروی که خود او غرق بلاتکلیفیست
عذر آورده که این راه بلاتکلیف است
*
بین آرامش و درگیر شدن با مشکل
بگمانم پسر شاه بلاتکلیف است
*
رفت هر فرصتی از دست و نشد کاری راست
چونکه ملت به بزنگاه، بلاتکلیف است
*
شهر قصه ست و ندانم که چرا شیر ژیان
نزد بوزینه و روباه بلاتکلیف است
*
تا به تکلیف خود، افراد نیایند به صف
هادیا، خلق وطنخواه بلاتکلیف است
*
No comments:
Post a Comment