حکایت آ شیر علی، و کمونیسم
بهرام مشیری:
[گفته اند] که: یه "آ شیر علی" ای بوده در اهواز، "آ شیر علی" مَردِ بختیاری ساده ای بوده. دو تا پسرهاش رفته بودند کمونیست شده بودند. این قوم و خویش ها و رفقا گفتند "آ شیر علی اگه بفهمه شکمِ خودش رو پاره میکنه، چه بکنیم، چه نکنیم؟"
گفتند که "آقا ما بایستی که جمع بشیم، و آرام آرام به این مَرد حالی کنیم. اگه یکمرتبه بفهمه؛ خودکشی میکنه، یا خودش رو آتیش میزنه، یا اصلاً محله رو آتیش میزنه. مگه میشه، بچه هایِ آ شیرعلی کمونیست [بشن]؟"
بعد میاورند، و "آ شیر علی رو" می نِشونَند اونجا، و از دو طرف شروع میکنند از بی وفایی یه دنیا و اینها صحبت کردن، و از این تفاوتِ عقایدِ بچه ها با پدر و مادر
گفته: "آقا، موضوع چِنِه؟"، گفت: جریان چیه، آقا؟، "سی مو بگین موضوع چِنِه؟"
گفتند: آ شیرعلی، آ خودمون موضوعُ کوتاه کنیم سی اِت، کُری اَ لِت کمونیست آ بیدِن
یعنی موضوعی که میخواهیم بگیم، کُری اَل اِت (بچه هات) کمونیست شدند.
گفت: "کمونیست چِنِه بَبَه؟"، گفت: کمونیست پدر، کمونیست چیه؟
گفت[ند]: کمونیست هونِه که گُن خدا نی یه، گفت[ند] کمونیست اونِه که میگند خدا نیست.
آ شیر علی گفت: "مَ اَ هِد؟!"
اینها دیدند ای بابا!، آ شیر علی هزار فرسنگ از اینها جلوتَرِه
گفت: کمونیست چیه؟
گفت[ند]: کمونیست اونی یه که میگند "خدا نیست"
آ شیر علی گفت: "مگه هست"؟!
منبع سایت بالاترین