شبی شیخ از بازار به خانه روان شد چون به خانه در رسید




شبی شیخ از بازار به خانه روان شد چون به خانه در رسید قصد ورود نمود، پس کلید از خشتک خویش برون کشید و به سوراخ قفل نزدیک نمود اما چون هوا بس ناجوانمردانه تاریک بود نتوانستی سوراخ قفل را دریابی همچنان که مشغول سوراخ یابی بودندی یکی از مریدان از پنجره طبقه بالا عرض کرد یا شیخ کلید ندارید؟کلید بیندازمی؟ شیخ بگفتا کلید موجود است سوراخ بیندازید.
چون جملگان مریدان این سخن از شیخ بشنیدند خشتکان خود را سه دستی چسبیدندی و یخچال و مبلمان و کمد را در پشت در قرار دادندی تا مانع از ورود شیخ شوند سپس با خشتک های خویش طنابی بساختندی و از پنجره پشتی نزول کردندی و پا به فرار نهادندی و آنچنان با سرعت رفتی که سبب جابجایی توده ای عظیم از جو بشدند که اکنون آن را تسونامی نام نهادند.

"شیخ فیس الدین"