فاحشه





یه روز یه مردی با کودکی سوار تاکسی می شوند. توی تاکسی یک آخوندی هم نشسته بود. بعد از چند دقیقه پسره در کنار خیابان چندتا زن را می بیند. از پدرش می پرسد: بابا این زنها کی هستند؟ پدر می گوید : نمی دونم پسرم
آخونده می گوید: اینها فاحشه هستند و منتظرمشتری هستند
پسره می گه : بابا فاحشه یعنی چی؟ مشتری یعنی چی؟
پدره سعی می کنه که گه خوری آخونده را درست بکند. او می گوید : پسرم یعنی اینها منتظر شوهرانشون هستند
آخونده که شوخیش گل کرده بود، با لبخند می گوید : آره روزی چندین شوهر دارند
پسره کمی فکر می کند و می گوید : پس اگر اینها شوهرهای زیادی دارند، باید بچه های زیادی هم داشته باشند. بچه های اینها چکاره می شند وقتی که بزرگ شدند؟
پدره می گه : آخوند می شن پسرم